خونه مادربزرگه هزارتا قصه داره ....
سلام ویانا ی ملوس و کوچولوی من شنبه 24 فروردین92 خونه مادربزرگ من( که من مادرجون صداش میکنم) سفره بود و من هم شما رو برداشتم و باهم اونجا رفتیم البته کمک زیادی نتونستیم به مادرجون بکنیم و بعداز مراسم وقتی که مهمان ها همه رفتن اومدیم تو حیاط و یه چند تا عکس گرفتیم اون هم جلوی در خونه ، چون من عاشق این گل های هستم که همیشه جلوی در خونه مادرجونه و ما گل عروس بهش میگیم حالا نمی دونم اسم دیگه ای هم داره یانه ؟ در هرصورت من تو خونه مادرجون یه عالمه خاطرات قشنگ دارم و خود مادرجون رو هم یه عالمه دوست دارم و این شعر رو هم به مادرجونم تقدیم میکنم خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غ...